• دوشنبه 3 دی 03

 محمد فردوسی

شعر حضرت رقیه (س) -(از شوق دیدار تو بابا پر گرفتم)

2144
4

از شوق دیدار تو بابا پر گرفتم
یعنی که جان تازه در پیکر گرفتم
چشم انتظار دیدن روی تو بودم
شکر خدا رأس تو را در بر گرفتم
حرفی نگفته در میان سینه دارم
بغضم شکست و روضه را از سر گرفتم ...
وقتی که با صورت زمین خوردم ز ناقه
دردی شبیه پهلوی مادر گرفتم
از ضرب آن سیلی که نور دیده ام بُرد
در صورتم یک شاخه نیلوفر گرفتم!
چادر نمازم را به زور از من گرفتند
حالا به جایش آستین بر سر گرفتم ...
... از کنج این ویرانه تا معراج رفتم
وقتی که بوسه از رگ حنجر گرفتم
فهمیده ام کنج تنور خانه بودی
بیخود نشد که بوی خاکستر گرفتم ...
... انگشتری زیبا برایت می خرم من!
وقتی ز دست ساربان زیور گرفتم ...
شاعر:محمد فردوسی

  • سه شنبه
  • 21
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 8:26
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران