• سه شنبه 18 اردیبهشت 03


اشعار فاطمیه -(بلبل چو یاد میکند از آشیانه اش)

395

احراق بیت، شهادت محسن، غربت، تربت پنهان


بلبل چو ياد می کند از آشيانه‌اش

خون می چکد ز زمزمۀ عاشقانه‌اش

 

هرگز ز يادِ بلبل عاشق نمی رود

مشت پری که ريخته از آشيانه‌اش

 

آتش، دمی ز شاخۀ گل دست برنداشت

حتی نکرد رحم به حال جوانه‌اش!

 

گلچين روزگار- که دستش شکسته باد-

بازوی گل کبود شد از تازيانه‌اش

 

دشمن شکست حُرمت آن در، که جبرئيل

بوسيده بود از سر مِهر آستانه‌اش

 

تير از کمان فتنه رها شد، ولی نبود-

-جز سينهء شکستهء زهرا نشانه‌اش

 

چون پای دشمنان علی در ميانه بود

آتش، گرفت حلقه‌صفت در ميانه‌اش

 

آن آتش مدينهْ گدازی که شد بلند

در کربلا ز خيمهء زينب زبانه‌اش

 

ديگر برای فاطمه، دستی نمانده است

در زير بار درد، شکسته‌ست شانه‌اش

 

چون ديد تربتش، سند غربت علی ست

پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه‌اش

 

صبر علی تمام شد آن لحظه‌ای که ديد

بايد به دست خاک سپارد شبانه‌اش

 

شب‌های بی ستاره، علی را به ياد داشت

و آن کودکان کوچکِ از پی روانه‌اش

 

شب‌ها که لب به ذکر و مناجات می گشود

جز مرغ حق نبود کسی هم‌ترانه‌اش

 

با جانِ ما سرشتهْ خدا، مهر فاطمه

وز دل، نرفتنی ست غم جاودانه‌اش

 

يک لحظهْ بی ‌خروش و تلاطم نبوده است؛

طوفانی است بحر غم بی کرانه‌اش...


 

  • یکشنبه
  • 14
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:11
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران