بابا بیا ببین بدنم درد می كند
از ضربه های سنگ، سَرم درد می كند
از بس زدند بر لب و دندان دخترت
باور كن ای پدر دهنم درد می كند
زخم لب تو بر لب من زخم می زند
از درد تو تمام تنم درد می كند
از داغ قتلگه همه شب گریه كرده ام
بابا ببین كه چشم تَرَم درد می كند
بابا منم همان كه جگر گوشه ی تو بود
حالا نگاه كن، جگرم درد می كند
آه از عطش سرای جگر سوز كربلا
با یاد آب، زخم لبم درد می كند
وقتی كه یاد ساقی كرب و بلا كنم
احساس می كنم كمرم درد می كند
تازه شدم شبیه همان مادری كه گفت:
زینب قبول كن نفسم درد می كند
آن قدر زخم روی تنم جا گرفته است
آن قدر كه حتّی كفنم درد می كند
شاعر:حمید رمی
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:45
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه