تازیانه،
گوشواره، گریهء بی صدا
خواستم
یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم
من هم بگیرم دست بابا را نشد
مادرم
او را گرفت و تازیانه پشت هم،
هی
فرود آمد، ولی دستان مادر وا نشد
دست
مادر آخرش وا شد، نمیگویم چطور
آنقدر
گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد
حال
و روزش فکر میکردم که بهتر میشود
هر
چه ماندم منتظر، فردا و فرداها... نشد
هر
چه گشتم کوچه را، فردا و فرداها... نبود
هر
چه گشتم گوشواره آخرش پیدا نشد...
چشم
امید یتیمان! چشم را وا کن ببین
ناله
هم سهم یتیمان تو از دنیا نشد
- یکشنبه
- ۱۴
- دی
- ۱۳۹۹
- ساعت
- ۲۱:۲۳
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
قاسم صرافان
ارسال دیدگاه