بین عشّاق جهان تا کی سفر باشد؟ بس است
تا به کی لیلا ز مجنون بی خبر باشد؟ بس است
جان لب هایی که بستی پلک هایت را مبند
سهم من از تو نگاهی هم اگر باشد بس است
نه غذا نه آب نه معجر نه مو نه پا نه کفش
گوشواره هم نمی خواهم پدر، باشد بس است
عمّه امری نیست؟ دارم رفع زحمت می کنم
بودنم تا کی برایت دردسر باشد؟ بس است
دیر شد برخیز گفتم که به عمّه گفته ام
یک نفر از رفتن من با خبر باشد بس است
شاعر: حسین رستمی
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:57
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه