تنها سه سال داشت چرا پس تکیده بود
در کوره ای ز درد و بلا آب دیده بود
چین و چروک صورت او شرح حال او
یعنی به قدر کل جهان داغ دیده بود
یک لحظه فکر کن که چرا دختری صغیر
هنگام راه رفتنِ خود قد خمیده بود
فرصت نکرده خون سرش منعقد شود
زیرا که دائماً ز سرش خون چکیده بود
شیرین زبان خانه ی ارباب از چه روی
لکنت گرفته بود و زبانش بریده بود
از لحظه ای که رفت عمویش به علقمه
یک روز خوش دگر به دو عالم ندیده بود
پاره شده است پرده ی گوشش ز ضربه ها
گوشی که قصه های پدر را شنیده بود
از رعشه ای که دست نحیفش گرفته بود
معلوم بود داغ عظیمی کشیده بود
«دعبل» دگر بس است مزن شعله بر جهان
یا لال باش یا که نما خاک بر دهان
شاعر: مجید خضرایی
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1391
- ساعت
- 9:5
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه