خوندلم من در فراقت جان به لبهایم رسید
اشک خونینم ز بس بر این رخ زردم چکید
تیرعشقت چون زدی برقلب مجروحم نشست
صید تو گشتم نگفتی صید من در خون طپید
مبتلای درد هجران بحر غم را غوطه ور
انتظارم تا به بینم از قفس روحم پرید
من سراپا دردم امّا درد بی درمان مرا
آهووش یارم که بود ناگه زبالینم رمید
من نمی دانم چه سازم با که گویم درد خویش
کو؟کجاهست؟عاشقی چون من که محنتها کشید
عاشقم بر سر هوای دیدن روی توأم
لن ترانی بس شنیدم دلبرا پشتم خمید
در مقام عاشقی دیوانگی باشد رواج
ترسم آن مجنون باشم لیلیش او را ندید
خواستارم بشنوم از آن لب لعلت سخن
آرزویم گر برآید ( عدلیم ) خواهم شنید
- پنج شنبه
- 18
- دی
- 1399
- ساعت
- 11:41
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج اصغر فرشچی
ارسال دیدگاه