• سه شنبه 15 آبان 03


مرثیه حضرت زهرا -(آن لحظه که بر روی زمین بود و در افتاد)

353



آن لحظه که بر روی زمین بود و در افتاد
بر روی دل زار و حزینش شرر افتاد

یک ناله زد و گفت بیا فضه که این دم
آن غنچه ی نشگفته ی من بی ثمر افتاد

بستند چو دستان علی را و کشیدن
یک آه کشیده و شرری بر جگر افتاد

در کوچه که اسناد فدک بود به دستش 
ناگاه نگاهش به خَسی بی پدر افتاد

آن لحظه عدو آمد و زد ضربه ی سیلی 
زد ناله ی جانسوزی و پیش پسر افتاد

شد چادر او خاکی و گوشش شده پاره 
شد قرص قمر نیلی و او در گذر افتاد

با یاری دیوار بلند شد ز جایش 
تا خانه رسد، روی زمین مستمر افتاد

در خانه که افتاد به بستر گل مجروح
با دیده ی تارش نگهش سوی در افتاد

یک آه کشید و دل او کرب و بلا رفت 
ای وای خیام پسرش در شرر افتاد

ای وای ز آن آتش سوزان خیامش 
بر صورت همچون گل دختر اثر افتاد

ای کاش حبیب آن قلمت بشکند آخر
ای وای از آن لحظه که گفتی و در افتاد 
شاعر:حبیب اصفهانی 

  • شنبه
  • 20
  • دی
  • 1399
  • ساعت
  • 18:18
  • نوشته شده توسط
  • Fatemeh Mahdinia

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران