غروب جمعه دلم یک ترانه میطلبد
طلای ناب غزل از خزانه میطلبد
دوباره جمعه ی ما رنگ شب گرفته،ولی
شفق به رنگ خود از دل نشانه میطلبد
بسان مرغکی آزرده این دلم صید است
اسیر بند جفا گشته ، لانه میطلبد
در آرزوی سفر زین بلد به نابلدی
سراغ گم شده ای از فسانه میطلبد
به درد هجر هر آشفته سر که مینالد
ز دست یار نظر کرده شانه میطلبد
پریده مرغ خیالم به بام حضرت یار
دو دیده خون دلم را شبانه میطلبد
کویر تشنه ی دلها ندیده بارانی
سحاب رحمت او هم بهانه میطلبد
جهان ز دوری او زورقی شکسته بود
که در میان تلاطم کرانه میطلبد
سرود منتظران میرسد ز هر برزن
جهان ظهور ورا عاشقانه میطلبد
به چلچراغ کجا عالمی شود روشن
طلوع مهر دگر را زمانه میطلبد
حریم قبله به دست اجانب افتاده
بناله بت شکنی را بخانه میطلبد
زکربلای حسین (نادرا) ندا آید
برای بند دلش او اعانه میطلبد
- یکشنبه
- 21
- دی
- 1399
- ساعت
- 11:41
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حاج نادر بابایی
ارسال دیدگاه