در نمازت گریه کردی شد بنای غم درست
"آه"گفتی..،شد نوایِ ناله یِ ماتم درست
گونه ی تو لمس کرد اشک نمازِ صبح را
شد از آن پس رویِ هر برگِگُلی شبنم درست
قطره ای از اشک تو وقت مناجاتت چکید
بر زمین افتاد..،شد سرچشمه ی زمزم درست
ای که در شرح تو آمد سوره ی "کوثر" پدید
شد از اَعطینایِ شأنات آیه ای محکم درست
در حدیث قدسی "لولاک" پی بُردیم ما
تو همانی که به اذنش می شود آدم درست
نقش تو افتاد بر روی رکابِ احمدی
با نگینی فاطمی شد حلقه ی خاتم درست
ذات تو ذاتاً "ولیُّالله"سازی می کند...
مصطفی جای خودش..،شد مرتضیات هم درست
تو پناهِ عالمی..،دیدیم در روز کساء
با تو شد ضعفِ تنِ پیغمبر اکرم درست
حضرت حق حیدرش را یکّه و تنها که دید
بر تو رو زد..،شد برای مرتضی همدم درست
دامنت را می تکانی در میان خانه ات
از غبارش می شود آسیّه و مریم درست
چادرت را پهن کردی بر سرِ اهلِ بُکاء
در حسینیّه شد از هر تارِ آن پرچم درست
یک گره آورده بودم تا حسینات وا کند
تا قسم دادم به تو..،شد آن گره دَر دَم درست
ای که باران نیز در مَسحِ "رُخ"اَت محرم نبود...
پس چگونه خورد بر آن،دستِ نامحرم..،درست!
شکل زخمی را که میخِ در به پهلویت کِشید
می کند تا روزِ غُسلات پُرسشی مبهم درست
شاعر:بردیامحمدی
- دوشنبه
- 22
- دی
- 1399
- ساعت
- 10:44
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
ارسال دیدگاه