ز نور روی تو ویرانه طور سینا شد
من از تجلی آن، چون کلیم مدهوشم
فشار غصه چنان بر گرفته راه نفس
که صد حدیث بِدل هست لیک خاموشم
به یاد آن رخ گل گون سرشکِ خونینم
هزار خرمن گل می کند در آغوشم
اگر گذشت زمان نام من برد از یاد
غم فراغ تو حاشا شود فراموشم
خرابه باغ و سر تو گل و منم بلبل
من این خرابه به باغ بهشت نفروشم
لباس تیره چه حاجت به تن مرا که مدام
ز دود آه جهانسوز خود سیه پوشم
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 7:15
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه