بـر شـیـشـه بـلـور دلـم پـا گذاشتند
در نیمه های راه ، مرا جا گذاشتند
رفتنئد و این سه ساله غمدیده را پدر
در دشت ترس و واهمه تنها گذاشتند
رفتند و زخـم کـهـنـه دل شـوره مـرا
بـار دگـر بدون مداوا گذاشتند
رفتند و دست کوچک یخ کـرده مـرا
در دست گرم حضرت زهرا(س)گذاشتند
رفتند و شان قدسی من را ،مسیح عشق
در زیر چکمه های یهودا گذاشتند
رفتند و فـهـم آیـه بـغـض رقـیـه را
بر گـردن شعور لگد ها گذاشتند
بعد از دو روز ، بر سر بازار شهرشان
همچون کنیزکان به تماشا گذاشتند
شاعر : وحید قاسمی
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 8:56
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه