• دوشنبه 3 دی 03


شعر حضرت رقیه (س) (باباجون بگو کجانی می­دونم که سر جدایی)

1760
3

باباجون بگو کجانی می­دونم که سر جدایی
عمه می­گه سفری تو پس کی از سفر میایی
بابا خسته­ام می دونم این و از چشام می خونی
کاش می­شد بیای و امشب تا سحر پشم بمونی
توی صحرا تک و تنها افتادم از ناقه بابا
‏یاد حرف عمه بودم داد زدم مدد یا زهرا
ناگهان دیدم یه بانو نیمه شب اومد به اون سو
یه کمی قدش کمون بود دستش و می ذاشت به پهلو
بغلم گرفت و بوسید نوازشم کرد و خندید
وقتی شونه کرد موهام و می­دیدم دستش می­لرزید
اون دل شب دشمن بد یه دفعه جلوم در اومد
‏نه یه حرفی نه یه سؤالی با لگد به پهلویم زد
نبودی چها کشیدم توی راه چیا شنیدم
صد دفعه مردم بابا جون تا به قافله رسیدم
من پیاده او سواره چی بگم غم بی شماره
اونقدر برات بگم که دختر تو پا نداره
 

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 8:59
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران