تو آمدی و نفس داده ای سحر به هوا
تو خنده کردی و هی ریختی شِکر به هوا
که بی تو زندگی هیچ کس نمی گیرد
چه قدر رفته ای آقا از این نظر به هوا
زمین به عشق تو خارج شد از مدار،نگو
برای دیدن تو خاک گشته سر به هوا
به جای ماه بگیرند اگر بیندازد
تورا ز شوق رسیدن شبی پدر به هوا
به ذهن هیچ گدایی نماند منّت تو
نمانده چونکه ز بال و پری اثر به هوا
رسید قصه به آن جا که سرخ شد خاک و؛
کشید آتش زرد دری شرر به هوا
چه قدر زود پُر از دود بود یک کوچه
بدون آن که کند یک نفر نظر به هوا
شبیه بیشتر روزها در آن جا هم
چه خوب بود اگر خورده بود در به هوا
بلند گشت ولی پایشان برای دری
و رفت سرزده دست چهل نفر به هوا
شاعر:مهدی رحیمی
- چهارشنبه
- 1
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 0:11
- نوشته شده توسط
- Fatemeh Mahdinia
ارسال دیدگاه