كربلا، تقابل سعادت وشقاء
از كربلا سخن نتوان گفت هيچگاه
جز آنكه دل بسوزد و خيزد ز سينه آه
يك سوي كربلا صف انبوه كفر وجهل
يك سو حسين(ع) وهمراه او اندكي سپاه
يك سو صداي لشكر طغيان و ظلم و كين
يك سو صداي كودك و فرياد سيّداه
يك سو بسي كسان كه ندارند رحم و عقل
يك سو كسي كه در عملش نيست اشتباه
آنهـا زياد و رهبر آنها زياد زاد
اينها قليل و رهبرشان بر عباد شاه
آن كـس كـه بـود شمع هدايت حسين (ع) بود
هر كس گـرفت دامـن او را نشد تباه
لب تشنه با تمام عزيزان خويش رفت
زيرا نخواست تا به ستمگر كند نگاه
چـون مهـر پر فروغ پراكند روشني
در عالمي كه بود كران تا كران سياه
خــاك وغبار مرقـد او درد را دواسـت
اين خود نشانه ايست كه او را چه هست جاه
پا در رهي بنه كه بود رهبرش حسين(ع)
خواهـي بـه جنـت ار بنهي پا زشاهراه
اين را بدان كه هر كه بود دوستدار او
بايـد نبـاشــدش دل آلـوده باگنـاه
سيّد جعفر موسوي
- دوشنبه
- 24
- آبان
- 1389
- ساعت
- 15:39
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه