بارِ فراقِ یار سنگین است بر شانه
یعقوب نابینا شد و مجنون ، دیوانه
آنقدر گِرد شمع گشت آخر پرش سوخت
تاوانِ عاشق بودنش را داد پروانه
آری دلی که بشکند منزلگه یار است
کاری که ابراهیم کرد با قلب بُتخانه
دلداده ی ماهِ رُخَت گشتیم نادیده
افسونگران توصیفمان کردند "افسانه"
طعنه زدند به مستیِ ما ، خب خیالی نیست
ناخورده مِی هرگز نداند قدر پیمانه
یک جرعه از آب حرم نوشیدم و گفتم :
انگار در مسجد بنا کرده ست میخانه
افلاک رفتن خاک بودن میپسندد
خاکِ درش شو ، فوق افلاک است این خانه
آلوده دامانم ، قبول ، دستم به دامانت
عصیانِ ما با رحمتِ تو نیست بیگانه
مارا مریضی نه ، فراقِ یار خواهد کشت
دور از حرم دق میکنیم آخر غریبانه
.
روضه نشینِ روضه های آن چهل روزیم
از ظهر عاشورا تا شب های ویرانه
آنکه به مُلک ری طمع کرد و تو را کشت
از گندم ری هم نخورد ، حتی یک دانه
- دوشنبه
- 6
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 13:26
- نوشته شده توسط
- ایمان دهقانیا
- شاعر:
-
ایمان دهقانیا
ارسال دیدگاه