از سفر، داغدیده آمدهام
دل ز هستی بریده، آمدهام
زینبم من، که از دیار عراق
رنج و حسرت کشیده، آمدهام
اینک از شام با لباس سیاه
چون شب بیسپیده آمدهام
شادی دهر را ز کف داده
غم عالم خریده، آمدهام
گر چه با قامتی رسا، رفتم
لیک به قدی خمیده آمدهام
پیکر پاک سرو قدان را
به روی خاک دیده آمدهام
دسته گل های نازنینم را
دست بیداد چیده، آمدهام
دیدهام یک چمن گل پرپر
خار در دل خلیده، آمدهام
پای هر گل، گلاب دیدۀ من
با تأثر چکیده، آمدهام
سر بلندم که با اسارت خویش
افتخار آفریده، آمدهام
تار و پود ستم به تیغ سخن
با شهامت دریده آمدهام
پی محو ستم، اگر رفتم
با همان عزم و ایده آمدهام
از کنار مجاهدان شهید
وز جهاد عقیده آمدهام
بارها از سر حسین عزیز
صوت قرآن شنیده، آمدهام
گر رود خون ز دیدهام، نه عجب
من که بینور دیده آمدهام
هدفم اعتلای قرآن بود
به مرادم رسیده، آمدهام
شاهد صبح و شام من (شفق)ست
کز سفر، داغدیده آمدهام
محمدجواد غفورزاده(شاعر
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 12:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه