خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین
سیل اشکم را نگر حال خرابم را ببین
ای که از فرط عطش دیدی فلک را نیلگون
حال چشمی واکن و چشم پر آبم را ببین
من نمی گویم نظر کن بر تن نیلیِ من
این قد خم گشته و قلب کبابم را ببین
بر نثار تربت تو ای گل پرپر شده
کن نظر بر چشم من جام گلابم را ببین
گرچه در هجران روی تو صبوری کرده ام
بهر وصل تو دلِ بی صبر و تابم را ببین
من که دیدم زخم های بی شماری بر تنت
تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم را ببین
چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
از سر نیزه سر از خون خضابم را ببین
غیر یک آیه که در شام بلا جا مانده است
آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین
شام را من پایگاه انقلابت کرده ام
در کنارت شاهدان انقلابم را ببین
از فراقت نبض جانم زود می افتد ز کار
شوق وصل و التهاب و اضطرابم را ببین
ای «وفائی» گریه کردی در غم من صبر کن
در قیامت جلوۀ یوم الحسابم را ببین
شاعر(سیدهاشم وفایی
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 12:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه