نزدتان افتاده ام مولا ز پا شرمنده ام
گر به پایت بر نمیخیزم ز جا شرمنده ام
خواستم دست ادب بر سینه بگذارم ولی
دستهایم را عدو کرده جدا شرمنده ام
مادرم فرموده که آقا و مولا خوانمت
پس اگر گفتم برادر جان بیا شرمنده ام
گر ندارم در تنم جان و حیاتِ دیگری
تا نمایم من به قربان شما شرمنده ام
مختصر گویم که تا نامی نیفتد از قلم
از همه لب تشنگان کربلا شرمنده ام
تا ابد شرمنده ام چون مادرت با گریه گفت
ای که گشتی بهر فرزندم فدا شرمنده ام
غیرت الهی و زین بابت که بعد از مرگ من
وا شود چشم همه بر خیمه ها شرمنده ام
- سه شنبه
- 7
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 13:57
- نوشته شده توسط
- دانیال تقوی
- شاعر:
-
دانیال تقوی
ارسال دیدگاه