کرببلا نبودم حیف / داغش توو سینه م مونده
ولی همه روضه ها رو / زینب برا من خونده
مادر! چشمات و دوست داشتم // عباس! غریبیتو قربون
دستی نداشتی از چِشت // تیر بکشی بیرون
چشمت و زدن * بمیره مادرت برات
چشمت و زدن * راحت شن از خشم نگات
چشمت و زدن * دیگه نگی «چَشم» به آقات
امید مادرت بودی / رفتی و من آشفتم
نیستی زیر بال و پرم / خیلی زمین میفتم
قدِّ رشید و زهرائیت // نورِ نگاه خستم بود
بازوی حیدری تو // عصای دستم بود
دستت و زدن * بیفته روی خاک علم
دستت و زدن * قامت آقا بشه خم
دستت و زدن * راحت برن سمت حرم
شعر: #عبدالله_باقری
- سه شنبه
- 7
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 14:2
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
مسعود اصلاني
ارسال دیدگاه