ره وا کنید قافله سالار می رسد
یک قافله اسیر عزادار می رسد
برخیز یا حسین سری دست و پا نما
دلبر برای دیدن دلدار می رسد
حالا که پیر عشق شدم ناز می کنی
باشد تو ناز کن که خریدار می رسد
سِرّ الحسین سینه سینای زینب است
آری حقیقت همه اسرار می رسد
بالا بلند بودم و حالا خمیده ام
پر غم ترین زمانه دیدار می رسد
عباس کو که صبر عقیله سر آمده
ناموس حق ز کوچه و بازار می رسد
بر روی قبر پیرهنت پهن می کنم
جانم به لب ز گریه بسیار می رسد
تکرار صحنه ها شده در پیش دیده ام
نیزه به دست لشگر اشرار می رسد
گویا هنوز می شنوم زیر دست و پا
فریاد العطش ز لب یار می رسد
آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم
قبرت به روی سینه ام این بار می رسد
هر جا که شد غرور مرا دشمنت شکست
زینب غمین از آن همه آزار می رسد
آه رباب و قبر به هم خورده علی
لالایی اش از آن دل غم دار می رسد
شاعر (قاسم نعمتی
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1391
- ساعت
- 13:5
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه