• جمعه 2 آذر 03


شعر حضرت رقیه (س) (از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند )

1663
2

از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند
بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند
وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت
ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند
وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد
سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند
ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!
اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند
بغض علي بهانه ي خوبي برايشان
حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند
آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد...
در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد
گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست
مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست
مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر
گرداندن زنان حرم افتخار نيست
اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد
در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست
در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم
سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست
خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد
پاي سر بريده كه جاي قمار نيست!
خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم
ديگر وسط  كشيده شده حرف  آبرو
ياقوت سرخ باور من را فروختند
بازار شام معجر من را فروختند
آهسته گريه كن پدرم! نشنود عمو
چادر نماز مادر من را فروختند
از بسكه فكر منفعت اين چپاولند
با خون و پوست، زيور من را فروختند
سودي نداشت زلف پريشان و سوخته
با يك نظر گلِ ِ سرِ من را فروختند
با چند ضربه چوبِ حراجِ كنار طشت
الماس اشك خواهر من را فروختند
كار از تمسخر لب يحيي گذشته است
از خيزران بپرس چه برما گذشته است
 شاعر : وحید قاسمی
 

  • پنج شنبه
  • 23
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 15:14
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران