می لرزه صدات
گریونه چشات
حالت بده و
غم داره نگات
دستاتو به پهلوو میگیری
توی خونه هم روو میگیری
جون به لب میشم تا میبینم
وقتی دست به بازوو میگیری
الهی خیر نبینن اون چهل نفر
زدن تو رو با تازیوونه بی خبر
آتیش گرفتی بین شعله پشت در
به زیر دست و پا شدی تو بی پسر
آه مادر مادر مادر
بالت رو شکست
مردیکه ی پست
روو چادر تو
خونابه نشست
حمله ور شدن حرومیا
بین اون همه شلوغیا
میخ در امونتو بُرید
میزدی صدا فضه بیا
نکردن اعتنا به اشک چشم ما
می خندیدن به حال و روز مرتضی
یه مادر و زدن جلوی بچه ها
نمک زدن به زخم قلب مجتبی
آه مادر مادر مادر
غوغا شد و وای
بلوا شد و وای
تازه غم و درد
برپا شد و وای
قنفذ و مغیره اومدن
بی بهونه مادرو زدن
بین کوچه ها با یه غلاف
می زدن روو بازوی یه زن
خدا میدونه مادرم نفس برید
توو اون برو بیا چقدر بلا کشید
با بال زخمی توی کوچه می دوید
از زخم پهلو هاش خونابه میچکید
آه مادر مادر مادر
- جمعه
- 10
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 16:26
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عباس قلعه
ارسال دیدگاه