زهرای من سویی نمونده توی چشمات
حالِت بده مرهم ندارم واسه دردات
زهرای من روتو چرا از من میگیری
هفتاد و پنج روزه توو این بستر اسیری
میسوزی توو تب
دردت به جونم
حرفی بزن چیزی بگو ، بانوی خونم
شرمندم از تو
افتادی از پا
دیگه نداری فاطمه ، میلی به دنیا
آه و واویلا آه و واویلا
آه و واویلا فاطمه آه و واویلا
______
زهرای من پای دفاع از من شکستی
یادم نمی ره بین موج خون نشستی
زهرای من توو شعله ها بال و پرت سوخت
روی زمین افتاده بودی پیکرت سوخت
خونابه می ریخت
از زخم پهلووت
توو اون شلوغی رد شدن ، با چکمه از روت
خونه بِهم ریخت
خیلی جفا شد
فهمیدم از مسمار در ، محسن فدا شد
آه و واویلا آه و واویلا
آه و واویلا فاطمه آه و واویلا
______
زهرای من اشکای زینب رو ندیدن
دستامو بستن با طنابی می کشیدن
زهرای من توو کوچه دنبالم دویدی
با چشم تر بسکه زمین خوردی بُریدی
دیدم توو کوچه
قنفذ چه ها کرد
دست تو رو از دست من ، زهرا جدا کرد
با اون غلافش
میزد روو بازوت
خون میچکید روی زمین ، از زخم پهلوت
آه و واویلا آه و واویلا
آه و واویلا فاطمه آه و واویلا
- جمعه
- 10
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 16:38
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عباس قلعه
ارسال دیدگاه