زهرای من
بانوی تب دارم
زهرای من
زخمی ترین یارم
زهرای من
خورده گِره کارم ، زهرای من
زهرای من
بی تو من می میرم
زهرای من
با غصه درگیرم
زهرای من
از زندگی سیرم ، زهرای من
زهرای من
می گیری از من روو
زهرای من
چشمات شده کم سوو
زهرای من
حرفی بزن بانوو ، زهرای من
(زهرای من ، واویلا واویلا)
زهرای من
چی به سرت اومد
زهرای من
تا نفست شد سَد
زهرای من
داغت آتیشم زد ، زهرای من
زهرای من
چشمات بارونیه
زهرای من
بسترت خونیه
زهرای من
پهلوت نشونیه ، زهرای من
زهرای من
روو به روم افتادی
زهرای من
پشت در جون دادی
زهرای من
زدنت تعدادی ، زهرای من
(زهرای من ، واویلا واویلا)
زهرای من
دور و برت میسوخت
زهرای من
هم چادرت میسوخت
زهرای من
موی سرت می سوخت ، زهرای من
زهرای من
دستامو که بستن
زهرای من
بازووتو شکستن
زهرای من
اون دو نفر پستن ، زهرای من
زهرای من
اوضامو که دیدن
زهرای من
به حالم خندیدن
زهرای من
منو می کشیدن ، زهرای من
(زهرای من ، واویلا واویلا)
- جمعه
- 10
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 16:40
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عباس قلعه
ارسال دیدگاه