طبعم امشب باز غوغا می کند
یاد حیدر یاد زهرا می کند
خاطرم آیینة غم می شود
در نظر زهرا مجسّم می شود
ای قلم اینک بیا مردی کنیم
با علی یک کوچه همدردی کنیم
باید امشب داد از بیداد کرد
از غم شبهای حیدر یاد کرد
ای مسلمانان مرا یاری کنید
با من دلخسته غمخواری کنید
آخر امشب مرتضی تنها شده
شمع جمعش مرده بی زهرا شده
یارخود را امشب از کف داده است
آتشی در خانه اش افتاده است
نامسلمانان دم از ایمان زدند
آتش اندر خانة عرفان زدند
خانه ای که کعبة معبود بود
انبیا را کعبة مقصود بود
خانه ای که از شکوه سرنوشت
غیرت عرش آمد و رشک بهشت
خانه ای که مهبط جبریل بود
مهد وحی و مکتب تنزیل بود
خانه ای که از جلال و جاه عق
مهد عرفان بود و دانشگاه عشق
کافران دست تعدّی باز کرد
کینه با آل علی آغاز کرد
آنچه تخم کینه در دل داشتند
در خراب آباد عالم کاشتند
فوج خفّاشان به پرواز آمدند
شب به خلوتگاه شهباز آمدند
از قصاوت آتشی افروختند
بارگاه لاله ها را سوختند
بارگاهی را که مهد عشق بود
سوختند از کینه کفّار حسود
قصّه از غصب فدک آغاز شد
راه مسدود خلافت باز شد
از علی تسلیم بیعت خواستند
صف به تجهیز ستیز آراستند
چون ز افکار علی آگه شدند
دسته دسته جانب درگه شدند
چون عیان گردید راز بوتراب
کز ستیز کفر دارد اجتناب
از جهالت طرح بیعت ریختند
بر در درگاه رحمت ریختند
در گلستان از هجوم فوج خشم
باغبان را خون شد ازغم اشک چشم
چون به گلشن شعله آتش فتاد
داغها در سینه گلها نهاد
مسند بلبل مکان زاغ شد
هم جلیس لاله درد و داغ شد
گل ز خشم حادثه پژمرد و مرد
غنچه اش در غنچگی افسرد و مرد
باغبان شب تا سحرچون شمع سوخت
لاله اش چون درمیان جمع سوخت
در عزای یاس و سوگ ارغوان
کرد بر تن کسوت غم باغبان
از غم زهرا ، علی بی تاب شد
چشم خصم آسود و اندر خواب شد
فاطمه رفت و علی را وا گذاشت
در جهان درد و غم تنها گذاشت
روز و شب در هجر زهرا ناله کرد
گه ز دشمن گه ز دنیا ناله کرد
فاطمه رفت و دگر یارش نماند
در شداید یار و غمخوارش نماند
فاطمه بود از ازل یار علی
یاور و یار و علمدار علی
فاطمه هر لحظه یار حیدر است
در معارک ذوالفقار حیدر است
چون ز کینه بازوی زهرا شکست
ذوالفقار حضرت مولا شکست
پیکر ماه سماوات و کمال
از شکوه درد و محنت شد هلال
چون هلال ازضعف تن باریک شد
روز حیدر چون شب تاریک شد
رخت چون از این جهان زهرا کشید
رونق از مهد ولایت پا کشید
مهبط وحی الهی غمکده ست
بی حضور فاطمه ماتمکده ست
کافران آخر مگر نشناختند
کیست زهرا بر حریمش تاختند
آن که از کین بر حریم وحی تاخت
خوب زهرا را مسلّم می شناخت
دیگر اینجا قصّه را کوتاه کن
کمتر از این صحبت جانکاه کن
فاطمه چشم رسول الله بود
آسمان معرفت را ماه بود
خاک کویش از شکوه اعتبار
توتیای چشم خلق الله بود
سالکان کعبة مقصود را
مشعل هادی، دلیل راه بود
در جلال انسیّۀ حورا سرشت
در شرف بانوی جنّت جاه بود
همسری شایسته و ایثارگر
مادری روشدل و آگاه بود
هر دو فرزندش شکوه ملک دین
شوهرش در ملک رحمت شاه بود
جنّتش صف النعال آستان
جبرئیلش حاجب درگاه بـود
لالة باغ بهشت آیین دوست
خار چشم دشمن خود خواه بود
دیگر اینجا خانه ام ((شبخيز)) سوخت
بس که درد فاطمه جانکاه بود
- شنبه
- 18
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 19:19
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ارسال دیدگاه