تا شبی در خلوت دل انس با دلبر گرفتم
دولتی دیدم به دامن کز جهان دل بر گرفتم
برد از دل صبر و تابم با خیال از دیده خوابم
سر به هر بالین نهادم، جا به هر بستر گرفتم
بود شوری در سرم چون کوهکن با تلخکامی
تا به شیرینی چو خسرو کامی از شکّر گرفتم
از شمیم عود و عنبر شد مشام جان معطر
تا به کف از موی دلبر نافهی اذفر گرفتم
ماه رویش را به زیر سایهی گیسو چو دیدم
در دل شب بهرهای از خسرو خاور گرفتم
در هوای آب حیوان از لب جانبخش جانان
همتی از خضرِ خالش همچو اسکندر گرفتم
دورها با چشم مستش روی هشیاری ندیدم
دل بدان پیمانه دادم کام از آن ساغر گرفتم
سیب سیمینش چو دیدم بر فراز سرو دلجو
از نهال آرزو از بعد عمری بر گرفتم
صورتش را نقش بستم تا به لوح دل به معنی
خامهی مانی شکستم خرده بر آزر گرفتم
بارها پیمودم از جان در ره او صد بیابان
چون نشد منزل نمایان راه را از سر گرفتم
این طریق بینهایت تا کنم طی با هدایت
دامن شاه ولایت خواجهی قنبر گرفتم
خسروی کز فرّ و جاهش با غلامی در پناهش
افسر از خاقان ربودم تاج از قیصر گرفتم
ذرّهای بودم که در پروین سهایی مینمودم
رونق بیضا ز خاک پای آن سرور گرفتم
نور دانش، مهر بینش، پرتوی خورشید عرفان
ز آن فروغ آفرینش شاه دینپرور گرفتم
شهر دین احمدی را چون علی بابیست عالی
من به امید درایت حلقهی آن در گرفتم
همچو ارواح مجرد همچو اشباح مقید
یاوری چون صهر احمد در ره داور گرفتم
در هوای قاف قدرش بال بگشودم چو عنقا
هر دو عالم را به یک دم زیر بال و پر گرفتم
در ره معراج مدحش تا به اوْادنی رسیدم
هر مقامی را که دیدم راه بالاتر گرفتم
برتر از امکان چمیدم نغمهی واجب شنیدم
ساقی وحدت چو دیدم زان می کوثر گرفتم
چون رسل بهر هدایت چون امم بهر عنایت
چون پیمبر در عنایت دامن حیدر گرفتم
از علی میر معظم، قطب امکان، غوث عالم
سر خط آزادی از غم تا صف محشر گرفتم
هرچه گفتم مدح حیدر مظهر خلاق اکبر
از خدای حی داور اجر خود بیمر گرفتم
تا دهم داد فصاحت در ثنایش از بلاغت
بکر معنی را به صورت پرده با زیور گرفتم
یاعلی از عشق رویت در هوای خاک کویت
چون شکیب در آرزویت جای در آذر گرفتم
رحمتی کز فرّ و جاهت گویم اندر بارگاهت
چون فلک از خاک راهت زینت دیگر گرفتم
شاعر: #شکیب_اصفهانی
- چهارشنبه
- 22
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 12:24
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه