ملال اربعین ات ناتمام است
فغانِ زینب ات از شهر شام است
شنیدی شاید از آوازهی شام
زِ استقبال و از دروازهی شام
چه گویم بر سر زینب چه آمد
سِپهرِ من سر کوکب چه آمد
شنیدی شامیان با ما چهها کرد؟
ز شامات الحَذر زین العبا کرد
خبر داری دو دستم را ببستند؟
در آن هنگامه کِتفَم شکستند
مرا بر شمر و بر خولی سپُردند
خبر داری مرا بازار بُردند؟
عیار عشق زینب تا مَحَک خورد
رقیه مُرد از بَس که کُتک خورد
عزیز ِ مَه عذارم را گرفتند
خلاصه هر چه دارم را گرفتند
عزیزانم یکایک تا که مُردند
مرا بر مجلس مرجانه بُردند
نه زیر سایه و نه زیر طاق رفتیم
به زور و ضَرب صد شلاق رفتیم
- چهارشنبه
- 22
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 22:21
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رامین محمد زاده
ارسال دیدگاه