• سه شنبه 15 آبان 03

 مجید قلعه بیگی

پندیات -(بر دم خنجر سپاری ای بشر گر جان خود)

508

بر دم خنجر سپاری ای بشر گر جان خود
بِه که بهر زر فروشی بیش از این ایمان خود

جان٬ در این دنیای فانی٬ میرود با خوب و بد
لیک ایمان میکند ایمن تورا را از آن خود

در جهان بیوفا فکر حساب زر مکن
سعی کن با زاد نیکی پر کنی همیان خود

آنهمه سیم و زرِ فرعون جانی را چه شد؟
بُرد آیا ذره ای از آنهمه امکان خود

سعی کن قارون نباشی در جهان حاتم شوی
درددل کن یک شبی٬ یک گوشه با وجدان خود

گیرم هرساله روی برحجّ و بر کرببلا
خلق را حیران کنی از سفرهٔ احسان خود

حج اگر بوسیدنِ سنگ سیاه کعبه است!
روسیاهی گر ببینی گشنه ای همسان خود

دستگیری از یتیمان بِه ز حج اکبر است
تا شود خرج عرب از رنج بی پایان خود

حج تو حاجی جهاز دختر مستضعف است
آخرت را میخری با بذل و با احسان خود

درس آزادی بگیر از شهریار کربلا
خالی از بُغض و ریا کن در جهان دامان خود

صاحب منسب شدی از خود مشو بیخود بشر
مرد پاکی گر ببینی پینه بر دستان خود

مردی و مردانگی عدل و شرف حُکم علیست
در درون اعدام کن آن شیوهٔ عثمانِ خود

      طبع شعرت هان« فقیرا» کار دستت میدهد
تا بازی میکنی با شعر خود با جان خود

  • جمعه
  • 24
  • بهمن
  • 1399
  • ساعت
  • 17:55
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران