عمری گذشت هنوز تویِ گوشم
العطشِ بچه ها میپیچه
تو خیمهگاه یه چیزایی دیدم
که زهر کینه پیش اون هیچه
دیدم،بچه ها رو تو خیمهٔ مَشکا
رو خاک نمدار که میاُفتادن
دیدم با چه خجالتی رفتن
مشک و به سقای حرم دادن
عَلَم افتاد، تو حرم غوغا شد
پایِ دشمن ،سَمتِ خیمه وا شد
وا مصیبت،ای امان از غربت...
گودال بود تو خاطرم هرجا
دیدم حصیر و کهنه قالیچه
تو قتلگاه یه چیزایی دیدم
که زهر کینه پیشِ اون هیچه
دیدم،خنجر کهنه که نمیبُرّه
حوصلهی سپاهشون سر رفت
بین سنان و شمر دعوا شد
خولی به سمت کوفه با سر رفت
کربلا بود،محشر کبری بود
یا بُنَیَّ، نالۀ زهرا بود
وا مصیبت،ای امان از غربت...
بینِ محلّۀ یهودی شد
سرای روی نیزه بازیچه
تو شهر شام یه چیزایی دیدم
که زهر کینه پیش اون هیچه
دیدم، اوباش مستِ سنگ به دستی که
دنبال شرّ و فتنه میگردن
جلو چشایِ عمه ام زینب
به رأس روی نی جسارت کردن
سری اُفتاد، زیر سُمّ مرکب
ما می مُردیم، نبود اگه زینب
وا مصیبت،ای امان از غربت...
- یکشنبه
- 26
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 14:52
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه