خون دل در حرمش بود ولی آب نبود
در گلستان نبی یک گُل شاداب نبود
آب را بر رخ اولاد پیمبر بستند
میزبان بیشتر از این پی آداب نبود
تاب در زلف خم اندر خمشان بود ولی
هیچ از سوز عطش در دلشان تاب نبود
آه در پنجره سینه شان میلرزید
تپش قلب هم از سستی اعصاب نبود
آب اگر بود به دریای حریم حرمش
کشتی آل علی غرق به گرداب نبود
سجده بر روی علی اکبر خود کرد حسین
جز خم ابروی آن دلشده محراب نبود
بر سر دست پدر یک گل و چندین گلچین
در بر باب چنین بی ادبی باب نبود
اصغرا ماهی اگر صید ز قلاب شود
تیر حلقوم تو جز ناوک محراب نبود
شاه تنها به جدل رفت ولی همره او
بهر یاری یکی از زمرهٔ اصحاب نبود
- دوشنبه
- 27
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 19:27
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مجید قلعه بیگی
ارسال دیدگاه