گرییم به آن شهیده که پهلو شکسته بود
وز همطناب عمر عزیزش گسسته بود
از تاب درد دست به پهلو گرفته بود
صدیقه طَرفی از گل صحّت نبسته بود
یارای ایستادنِ ورد سحر نداشت
وقت نماز، با دل خونین نشسته بود
از ضرب سیلی چو شدی عارضش بنفش
گویی بنفشه بر رخ او نقش بسته بود
از سیلی «عمر» شده چون صورتش کبود
وز ضرب تازیانه دلش زار و خسته بود
نه محسن از تعدّی دشمن نجات جُست
نه فاطمه از شر مصیبات جسته بود
بر شاخسار نخل طلب میوه ای نماند
شد سقط محسنی که نهال خجسته بود
با خون دل حسین و حسن در برابرش
شبنم به چهره همچو گل دسته دسته بود
رفتم بقیع، در خیالم به هوای زیارتش
خاکم به سر که آن در توحید بسته بود
- دوشنبه
- 27
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 19:33
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مجید قلعه بیگی
ارسال دیدگاه