نهادم در دل زارم مصیبت های یاران را
ولی رنگ سیه کامم برون داد سرّ پنهان را
بهشت آرزوها را،به مال فانی ارزان داد
همای بخت او دیگر نبیند این گلستان را
شریک رنج و درد روزگار من ببین یارب
نگار من شده دشمن،چه گویم راز جانان را
کریم اهلبیتم من،عزیزِ حضرت معشوق
ببین لیلایِ بی دل را،ببین سوزِ بیابان را
عجب شد کام من آخر اسیر دست بازیها
دلم مسموم زهری شد،که دلبر داده بود آن را
گناه از من نباشد گر کسی دردم نمیداند
سرایم قتلگاهم شد،نگه شبهای هجران را
گر از سیل حوادث گشته ویران خانهٔ قلبم
به درد آورده هجرانم،دل شب زنده داران را
ایا زنیب مکن ناله،بر این دردِ سراسر غم
دمی دادم «فقیرت» را نوشته شعرِ هجران را
- پنج شنبه
- 30
- بهمن
- 1399
- ساعت
- 22:36
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
مجید قلعه بیگی
ارسال دیدگاه