دوستم کرب وبلا گفت،دلم را سوزاند
بامن از شور و نوا گفت دلم را سوزاند
گفت زائرشده وکرببلا رادیده
بامن ازسعی وصفاگفت،دلم راسوزاند
شرح دادآن سفر عالی و روحانی را
از مِی ناب ولاگفت،دلم راسوزاند
هرقدم گفت درآن راه دعایی کرده
بامن ازحال دعاگفت لم راسوزاند
گفتمش تشنه ی دیدارحسینم،قدحی
بامن ازآب بقاگفت،دلم راسوزاند
گفتمش سائلم وحاجت بی حددارم
ازشه ملک سخاگفت دلم دلم راسوزاند
گفتمش شاه نداردنظری بردل من
بامن ازلطف وعطاگفت،دلم راسوزاند
تازه ازکرببلا سوی وطن آمده بود
ازعطایای خداگفت،دلم راسوزاند
گفتم ای تازه ز ره آمده،پیشم بنشین
ازغریب الغرباگفت،دلم راسوزاند
گفت ازکرببلا عارم مشهدهستم
ازمعین الضعفاگفت،دلم راسوزاند
گفتمش "ناعم"بیچاره گرفتارغم است
بازا ز کربو بلا گفت،دلم را سوزاند
- جمعه
- 8
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 23:30
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا محمدی (ناعم)
ارسال دیدگاه