آتش زدند مثل علی خانه ی مرا
امّامیان آتش کین،همسرم نسوخت
درکوچه دست بسته کشیدندظالمان
یک لحظه درسیاهی شب،باورم نسوخت
ازخاطرم گذشت دمی دشت کربلا
طفلی کتک نخورد،گل پرپرم نسوخت
باناله های العطش کودکان من
افسرده وخجل نشد،آب آورم نسوخت
اندرمیان هلهله ها روی دست من
شش ماهه ای نماندودوچشم ترم نسوخت
مثل خیام جد ّغریبم به کربـــلا
جانم مگوزغصه ی اهل حرم نسوخت
نه،همسرم اسیرطناب جفا نشد
ازضرب تازیانه تن دخترم نسوخت
بالانشین نیزه نگردید این سرم
درزیرسُمّ اسب،تن و پیکــــرم نسوخت
مهمان قتلگاه نشد جان خسته ام
کنج تنورخانه ی کافر،سرم نسوخت
پیشانیَم شکسته نشدازجفای سنگ
این صحنه راندیدودل خواهرم نسوخت
"ناعم"مگوکه وقت نوشتن زداغ من
گریان نشدقلم،و نگو دفترم نسوخت
- چهارشنبه
- 13
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 17:36
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا محمدی (ناعم)
ارسال دیدگاه