• دوشنبه 3 دی 03

 محمدرضا محمدی (ناعم)

حضرت امام محمد باقر(ع) -(ظهر یک روز گرم و طولانی)

584

ظهریک روز گرم و طولانی
الامان تابه آسمان میرفت
پیش چشمم صدای واویلا
تابلندای کهکشان میرفت


سیدی پیر و تشنه و تنها
درهیاهو،،وحیدِ میدان بود
قامتش خم زجور نااهلان
دشمنش از کنـاره خندان بود


یک تنه بین آن همه جلاد
محشری از ظفر به پا کرده
خطی ازخون کشیده تاخیمه
بس جنازه،به شانه آورده



لحظه لحظه در آن دیار غم
پابه پایش نگاه من میرفت
عابر یک مسیر تکراری
بی سخن میرسید،بی سخن میرفت


گاه با پیکر ِغلامِ سیاه
گاه با شیرخوار می آمد
گاه با یک عبا گلِ پرپر
بادلی بیقرار می آمد


بارآخر نگاه من بااو
همسفرگشت تا ته گودال
دیدم آنجا که چند اهریمن
میهمان را نمود استقبال


خنجری تیز و حنجری تشنه
سینهٔ شاه و چکمــهٔ جلاد
پشت و رو کرد آن لب عطشان را
شد مهیای ذبح(نحر) او،ای داد...


اندر آن واقعه خودم دیدم
سیدی خسته،،قاتلی فَـربه
شمر ملعون چه پشتکاری داشت
باغضب زد دوازده ضربه...

بادوچشم ترم،خودم دیدم
ناگهان نبض آسمان اِستاد
وای از آن دم که آن سر خونین
گشت تا دست نیزه بان افتاد


روزعاشور و حمله دشمن
آتش خیمه را خودم دیدم
در هیاهوی شعله ها میسوخت
دامن عمه را،خودم دیدم



آسمان تیره بود وبارانِ
دردو غم بیکرانه می آمد
درجواب صدای یا جدّاه
بارش تازیانه می آمد

باقرم ، راوی همان روزم
دگراز سلسله نمیگویم
همه غمهـا به یک طرف،اما
خندهٔ حرمله.....،نمیگویم....

  • چهارشنبه
  • 13
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 23:15
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران