مدینه گشته سرتاسر چو محشر
که روئیده گلی در باغ دلبر
خزان چشم ها دیگر بهاری ست
ز یمن مقدم این یاس اطهر
برای دیدن روی چو ماهش
همه دارند شور و شوق دیگر
دل لیلا شده مجنون و محوش
زند بوسه به دستانش مکرر
یکی گوید قد افلح را بخوانید
که آمد باز سوی ما پیمبر
یکی گوید که از برق دو چشمش
شده زنده دوباره یاد حیدر
نماز عشق خوانید اهل دل ها
اذان گوی حرم آمد به دنیا
دل بابا برایش بی قرار است
و دورش روز و شب پروانه وار است
خبر آمد که از نور جبینش
قمر در آسمان پا به فرار است
عجب شوری به دل افکنده عشقش
که سرهای دو عالم پای دار است
کمال خیر مهر اوست در دل
دل بی یاد دلبر هم چو خار است
که گفته سهم هر عاشق خزانی ست
که من با او همه عمرم بهار است
منم آن سائل دیروز و فردا
که از هجران شش گوشه خمار است
اگر عمری نفس دارم به سینه
تمام دل خوشی ام صحن یار است
بیا امشب دلم حاجت روا کن
مرا هم زائر کرببلا کن
شاعر:علی اکبر حائری
- یکشنبه
- 26
- آذر
- 1391
- ساعت
- 14:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر حائری
ارسال دیدگاه