غزلی سوزناک
سوزانده غمت، جان و دل مرثیه خوان را
باروضه به آتش بکشد هردو جهان را
انگار که او دیده تو را زیر سم اسب
نذر بدنت کرده همین اشک روان را
در گریه ی خود زمزمه می کرد که ارباب
لرزانده غم تو دل هر پیر و جوان را
ای بر بدنت بوسه زده نیزه و شمشیر
داغ تو گرفته است از او تاب و توان را
فریاد زد و گفت ببین آمده زینب
تا دید کنار تن تو شمر و سَنان را
- جمعه
- 15
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 11:23
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
امیر روشن ضمیر
ارسال دیدگاه