اختر من! هلال من! ماه من
همسفر و همدم و همراه من
بی تو دلم طایر بی بال بود
داغ چهل روزه چهل سال بود
شعله نثار جگرم کردهاند
با سر تو همسفرم کردهاند
پیش روی محمل من صف زدند
رقصکنان، خنده زنان کف زدند
محمل ما در ملاء عام بود
همدم ما سنگ لب بام بود
دیده به خورشید رخت دوختم
آب شدم ساختم و سوختم
رأس تو میداد به زینب سلام
چشم تو میگشت به من هم کلام
چشم تو از چار طرف سوی من
نغمۀ قرآن تو نیروی من
حال، پی عرض سلام آمدم
فاتح و پیروز ز شام آمدم
ای به جمالت نگه فاطمه
ای سر نی هم سخن ما همه
باز هم از وحی محمّد بگو
از گلوی پاره خوش آمد بگو
آمدهام شانه به مویت زنم
بوسه به رگهای گلویت زنم
دست، برون از جگر خاک کن
اشک غم از دیدۀ من پاک کن
ای به لبت زمزمۀ آب آب
آب بده آب بده بر رباب
جان اخا غنچۀ پرپر کجاست
آب که آزاد شد اصغر کجاست
آمدم از شام سوی این حرم
تا به مزار تو طواف آورم
مروه مزار تو، صفا علقمه
سعی کنم پشت سر فاطمه
آمدهام ای همه جا همرهم
تا سفر خویش گزارش دهم
نام تو زنده ز قیام من است
فتح تو در خطبۀ شام من است
وحی خدا داشت بیانم حسین
تیغ علی بود زبانم حسین
سوختم و سوختم و ساختم
لرزه به کاخ ستم انداختم
طفل تو گردید پیام آورت
شام شد آرامگه دخترت
گرچه به پای سرت آرام شد
سفیر دائم تو در شام شد
زنده شد از دفن شب دخترت
خاطرۀ دفن شب مادرت
شاعر : غلامرضا سازگار
- یکشنبه
- 26
- آذر
- 1391
- ساعت
- 14:53
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه