هر که از تو سرود حسّ می کرد
آینه بود و منعکس می کرد
گریه با چشم ملتمس می کرد
نفس امّاره هم طلسمی کرد
که نفس می کشم تباه شوم
عمر لبریز از اشتباه شوم
من زمستانم و بهارم نیست
جان این که نفس برآرم نیست
حال و روزی به روزگارم نیست
انتظاری از انتظارم نیست
جمعه ها گر چه با تو می جوشم
صبح شنبه شدی فراموشم
اختیاراً به دام جبر افتاد
تا به یاد جهان قبر افتاد
شاعر تو به پای صبر افتاد
خواب دیدم حریر ابر افتاد
چشم ها خیره سوی خورشید است
کعبه هم محو روی خورشید است
قوّت جان نیمه جانم کو؟
خسته ام ، زخمی ام ، توانم کو؟
مَردُم آقای مهربانم کو؟
مهدی صاحب الزمانم کو؟
کوهی از غصه ها شدن سخت است
دوری از تو برای من سخت است
به شب تیره ام سحر برگرد
مرهم چشم های تر برگرد
زخم جا مانده بر جگر برگرد
در سفر مانده از سفر برگرد
التماس دعای هر شب من
العجل های مانده بر لب من
می رسی تا تمام شب برود
صف اهریمنان عقب برود
پرچم فتح تا حلب برود
تا اروپا وجب وجب برود
می رسی با سپاه ایرانی
با سپاهی پر از سلیمانی
بر لب خسته ی همه آهی
با دل ما همیشه همراهی
با خروش بقیة اللهی
می رسی در هوای خونخواهی
وارث ذوالفقار مولا ، تو
غرّش انتقام زهرا ، تو
می شود انتخابتان باشم؟
دعوت مستجابتان باشم؟
خادم انقلابتان باشم
جمعه ای پارکابتان باشم
آه مظلوم مانده و ظالم
مصلح کلّ ؛ قیام کن قائم
- یکشنبه
- 17
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 9:0
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
اسماعیل شبرنگ
ارسال دیدگاه