پشت میله ی بی کسی
با هزار تا دلواپسی
جون به لب شدم ای خدا
کی به دادِ من می رسی؟
در این زندان،که ره بسته است،پروازِ صدایم را
نمی بینم کسی را جز،خودم را و خدایم را
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
یا موسی بن جعفر...
اشکای چشمای ترم
تا می ریزه دور و برم
غصه می خورم هر نفس
از یتیمیِ دخترم
پریشان حالم و از استخوانم دردُ می ریزد
نمی جویم ز دستِ هر کس و ناکس دوایم را
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
یا موسی بن جعفر...
سرتا به پا کبودِ تنم
پاره پاره پیراهنم
خیلی وقته دارم همه اش
اینجا دست و پا می زنم
اگه بشکسته می خوانم، نمازم را در این زندان
غل و زنجیرها کوبیده کرده ساق پایم را
یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
یا موسی بن جعفر...
چه جوری از یادم رفته غمِ برادرها
چه جوری از یادم بره غروب عاشورا
چه جوری از یادم بره تو بودی تو مقتل
چه جوری از یادم بره می دیدم از رو تل
چه جوری از یادم بره دروازه ی ساعات
چه جوری از یادم بره صدقه بر سادات
چه جوری از یادم بره شلوغیِ بازار
چه جوری از یادم بره حضور در انظار
- یکشنبه
- 17
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 18:3
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه