• جمعه 14 اردیبهشت 03

 محمد جواد خراشادی زاده

بعثت پیامبر اعظم(ص) -(کوه غرق بود در سکوتی محض...)

351

کوه غرق بود در سکوتی محض
دل شب در حرا دعا میخواند
آسمان غرق سجده بود آن شب
داشت سجاده، ربنا میخواند

از دعایش نسیم می‌بارید
چشم هایش همیشه باران داشت
علت آفرینش افلاک
در وجودش هزار قرآن داشت


با خودش غرق در خدایش بود
او که لبریز عشق ذات خداست
ناگهان یک غریبه را حس کرد
-او که در غار یکه و تنهاست-
 
ناگهان کوه ها به خود پیچید
ناگهان غار از نفس افتاد
آن غریبه برای عرض ادب
دست بر سینه زد سپس افتاد

ای محمد بخوان به نام خدا
آن خدایی که صاحب عرش است
آمده جبرئیل مهمانی
او که بالش برای تو فرش است

جبرئیل آمده است مهمانی
آیه آورده است از ملکوت
آیه آورده است اما باز
شده از بندگی تو مبهوت


چشم وا کن ببین به لطف خدا
تو به شایستگی قبول شدی
تو که یک عمر بندگی کردی
با عنایات حق رسول شدی

از مسیری که پیش رو داری
نهراس و همیشه محکم باش
سلسله کوه انبیا را تو
نقش امضا و مهر خاتم باش

نهراس از صدای بتکده ها
تو که بالاسرت خدا داری
چه غم از طعنه ابوسفیان
لشکری مثل مرتضی داری

تا ابد آفریده است خدا
هاله ای از بهشت دور و برت
یک طرف مرتضی و از یک سو
همسرت مثل کوه پشت سرت

آه برخیز وقت آن شده است
عالم جهل را سر به راه کنی
هر زمان خسته ای فقط کافیست
به جمال علی نگاه کنی

آیه آمد بخوان به نام خدا
شب دلتنگی ات سرآمده است
جبرئیل آمده است با قرآن
نوبت مدح حیدر آمده است

چشم شیطان دوباره کور شده
گوش هرچه حسود کر شده است
و محمد اگر که شمس خداست
او برای نبی قمر شده است

در دل کوه یکه و تنهاست
و علی بود آنکه محرم شد
نوبت سوره نبأ شده است
قالب و وزن شعر درهم شد

هرکسی پای عشق تو جان داد
به عقیق یمن بدل شده است
نوبت مدح مرتضی آمد
شعر چارپاره هم غزل شده است


دل به تو داده ام خدا را شکر
پات افتاده ام خدا را شکر

تا ابد پای عشق پاک شما
محکم استاده ام خدا را شکر

تا تو ساقی کوثری من هم
مست از این باده ام خدا را شکر

اگر عشق تو آخرش دار است
من هم آماده ام خدا را شکر

تو امیری و این وسط من هم
نوکری ساده ام خدا را شکر

با نفس های تو خراب شدم
غوره بودم ولی شراب شدم

عشق تو در بهشت شرط وصول
حب تو معنی تمام اصول

حضرت عشق حضرت حیدر
تویی هم کفو و هم تراز بتول

ای به روز حساب راه نجات
ای به آیات وحی شان نزول

به جماعت بگو که جز تو کسی
نیست در حد جانشین رسول

پای ایوان طلات جبرائیل
ایستاده برای اذن دخول

مثل من او سلام میخواهد
از تو حسن ختام میخواهد

  • چهارشنبه
  • 20
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 17:3
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران