• یکشنبه 4 آذر 03


اربعین حسینی -(یک روز حسین جان سوالم این بود)

439

یک روز حسین جان سوالم این بود
این دشت کجاست؟این زمین کربُ بلاست؟!
امروز  ولی خودت بپرس  از زینب ...
تا نقطه به نقطه من بگویم که کجاست!!

هر گوشه ، جگر گوشه ای از من خاک است
 جایی که  علی اکبرم  از  زین  افتاد
من پیر شدم .  ببین که یادم مانده؟
اینجا تنت از اسب به پایین افتاد!!

سیلی سوی چشمانِ  مرا کم کرده 
این شیب ،  سرازیریِ  گودال نبود؟!
اینجا که مزارت شده ، آنجایی که...
با نیزه ی شمر رفتی از حال نبود؟!

تلّی که رویش لطمه به صورت زده ام... 
اینجاست که بینمان  عدو سد  شده  بود
یک لحظه ای دیدمت که نشناختمت
ده اسب ز روی  پیکرت رد شده بود!!

افتاده ام از نفس دگر حق دارم 
هر جا  که  عبور  میکنم  با گریه
این دشت تمام جگرم را سوزاند
وقتی که مرور میکنم با گریه

باید  بروم  علقمه خون گریه کنم  
آنجاست برادری که دیگر بعدش...
خندید به گریه های من نامحرم
آمد به حرم آنهمه لشگر بعدش!

دلواپسِ  معجرم   نباشی  ابدا ً
خاکی شده سوخته ولی دست نخورد
من چادرِ  فاطمه  سرم  هست  هنوز
پوشیه ی   دخترِ  علی  دست نخورد!

گفتم به خودم جای  رقیه  خالی‌...
با  هر  نفس  از  گلو بگوید  بابا
تا بهتر از این گرم شود روضه ی تو
ما گریه کنیم و او بگوید بابا!

  • چهارشنبه
  • 20
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 21:23
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران