ماییم وروزهای غم افزای غیبتت
دردآوراست غربت شبهای غیبتت
ازهجرت ای سفیرعدالت همیشه هست
درسینه غصه ای به درازای غیبتت
آواره ایم هنوز چوگمگشتگان راه
درطول و عرض پهنه ی صحرای غیبتت
مارا چوشیشه میشکند سنگ دردها
سرمی کنیم باهمه...، منهای غیبتت
خودخسته ای زحال بد دوستان خود
ما خوش نشسته ایم ولی پای غیبتت
نقدجوانی ازکفمان رفت ای دریغ
بازنده ایم در ره سودای غیبتت
مثل همیشه بیخبر از گریه های تو
ما سرخوشیم در "شب یلدای"غیبتت
- شنبه
- 23
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 16:38
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا محمدی (ناعم)
ارسال دیدگاه