ای روی دل افروز تو شمع شبانه ام
شد بی فروغ روی تو تاریک خانه ام
ای آرزوی گم شده، زهرا کجاستی
تابنگری فغان ونوای شبانه ام
ای بنت سیدقرشی در فراق تو
از دل هزار تیر بلا را نشانه ام
بعد از تو خیر نیست بقاموس زندگی
ترسم که طول عمر شود در زمانه ام
در تنگ نای تن شده محبوس روح من
ایکاش مرغ جان پرد زآشیانه ام
زهرا تو رفتی از غم ومحت رها شدی
من بیتو چون پرنده گم کرده لانه ام
بعداز تو درد دل با چه گویم که همچو تو
باشد شریک درد دل محرمانه ام
پروانه وار بال وپرم سوخت ایعجب
کس باخبر نشد زشرار زبانه ام
زهرا چرا جواب علی را نمی دهی؟
ای باخبر زسوز دل عاشقانه ام
اندر حیات عاریه شرمنده ام زتو
تا دیده ام فتد به در وآستانه ام
برحق خود دهم قسمت بگذر از علی
بس جور روزگار کشیدی بخانه ام
از تازیانه ساعدیمین تو شکت
دلخسته من هنوز ،ازآن تازیانه ام
از بهر گریه در غم هجران تو بس است
رنگ پریده حسنین ات بهانه ام
گه بر سر مزار تو آیم ،بخلنه گه
بهر تسلی دل زینب روانه ام
جز دانه های اشک تر ولخت های خون
بر مرغکان تو نبود آب ودانه ام
منسوب بر شما و(حسینی)است شهرتم
آن بلبلم که نام شما باشد ترانه ام
مداح آستان قدس ، شماستم
افسوس غرق بحر غم بیکرانه ام
بر(سعدی زمانی)خود نیست فخرمن
این فخر بس که خادم این آستانه ام
- شنبه
- 23
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 16:54
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
سعدی زمان سیدرضا حسینی
ارسال دیدگاه