• دوشنبه 3 دی 03


خورشید دلم از افق نیزه بر آمد

1667
1

خورشید دلم از افق نیزه بر آمد
خورشید مگو، روی نی از من جگر آمد
رو راست بگو، دوش تو مهمان که بودی؟
تا صبح دلم شور زد و اشک تر آمد
من خطبه به لب بودم و طفلی به تماشا
فریاد زنان گفت که عمه! پدر آمد
این زخم جدید است به دعوای که بودی؟
یا این که به روبوسی یارم شرر آمد
بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت
بس کن که دگر حوصلۀ صبر سر آمد
شاعر:محمد سهرابی

  • دوشنبه
  • 27
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 14:8
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران