دستِ خالی را سرِ سالی به آقا بسپرش
شب، شبِ قدرِ فقیران است، کوچک نشمرش
هفت پشتم را نظر کردم تماماً بوده اند
یک به یک عبد و غلام و یک به یک روزی خورش
مادرش حبل المتین است و هدایت می شود...
...هرکسی کرده توسل بر نخی از چادرش
خانه ای که غالبا وقف حسینیه شود
بوی جنت می دهد هر قطعه و هر آجرش
نسخه ی درمانی ام بوده فقط کرب و بلا
چون شفا خوابیده در هر ذره و هر عنصرش
در نمک زار حرم آخر مرا پاکم کنید
حاجتم بسته به دریا نیست و آبِ کُرش
فاطمه جان لطف کن گستاخی من را ببخش
من که می دانم نبوده شعرهایم درخورش
- سه شنبه
- 26
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 20:16
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد جواد شیرازی
ارسال دیدگاه