• جمعه 2 آذر 03

 رضا قاسمی

امام حسین(ع)، ولادت -(دارم از رابطه ی شاه و گدا میگویم...)

385

دارم از رابطه‌ی شاه و گدا می‌گویم 
پشتِ این در «بده در راه خدا» می‌گویم
تا بیایند، همه همسفر اشک شویم ...
«هر که دارد هوس کرب‌و‌بلا» می‌گویم

فطرس از راه برس؛ راه بلد می‌خواهم !
از پرِ نامه‌رسانِ تو مدد می‌خواهم

آسمان‌جُل‌تر از آنم که کبوتر باشم
آمدم در صفِ زوّار، که آخر باشم
سائلم؛ شغل من این است، فقط در بزنم
من فقط آمده‌ام دربدرِ در باشم

پشت این قافله ما را بدوانید فقط
دست ما را به ضریحش برسانید فقط

دستِ عرشی شده‌ی تربت او بر سرم است
هر چه افتاده در این جاذبه کارش کرم است
جنسِ گهواره‌ی ارباب، ضریحی از چوب 
بندِ قنداقه‌اش از ریشه دخیلِ حرم است

شعر نه؛ واژه‌ای از دفتر شاعرهایم
زائرِ اذن دخولِ لبِ زائرهایم

گرچه دور است، ولی حال و هوایش اینجاست
آجرِ روضه‌ایِ بزمِ عزایش اینجاست
دست‌بوسان؛ به حرم؛ همنفسِ خوبانند
صفِ طولانیِ بوسیدنِ پایش اینجاست

هر کجاییم، کنار حرم اربابیم
خاک پاییم، غبار حرم اربابیم

خبری هست، همه عرش خبردار شده
«فطرس» آن قاصدکِ خسته که پر دار شده ...
... در دلِ قصه‌ی آزادیِ خود می‌گوید ...
«باز هم حیدر کرار، پسردار شده»

ما هم این بین به مولودیِ باران رفتیم
یارمان آمد و ما نیز، به قربان رفتیم

مادر آب، به دامان؛ سر دریا دارد 
پدر خاک، به لب؛ تربتِ اعلا دارد
بوی سیب آمده از راهِ طواف قبله
باد، همراه خودش عطرِ تنش را دارد

مادرِ آب، عطش را به بغل می‌گیرد
اشک می‌آید و لبخندِ لبش می‌میرد

روضه نازل شد و در میکده باران آمد
صحبت از آب شد و آیه‌ی عطشان آمد
مقتلِ ناطقِ این روضه؛ پس از باریدن ...
به تسلای دلِ مادر گریان آمد

مادرش روضه به لب «وای بُنَیَّ» می‌گفت
از سحر تا دل شب «وای بُنَیَّ» می‌گفت

خواهری در دل گودال، به سر خواهد زد
مادری ضجه‌ای از داغِ پسر خواهد زد 
لشکری می‌رسد و بر بدنِ تشنه لبی ...
خنجر و تیغ و عصا؛ سنگ و سپر خواهد زد 

آسمان ریخت زمین؛ حضرت دریا افتاد
روضه‌خوان ! روضه نخوان؛ مادرش از پا افتاد

  • چهارشنبه
  • 27
  • اسفند
  • 1399
  • ساعت
  • 12:9
  • نوشته شده توسط
  • طاهره سادات مدرسی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران