آن شب از داغ عزیزی،غرق محنت بود شب
از همیشه تیــره تر،شام مصیبت بود شب
ماه هم آنشب نمی تابید وخامُش اختران
آسمانِ غمزده خالیّ وخلوت بودشب
گاهگاهی برچمن بادمخالف می وزید
یک مدینه بی کسیّ و دردوغربت بودشب
ازدرون خانه ای آوای قرآن می رسید
اهل خانه جملگی،غرق تلاوت بودشب
درمیان خانه،تابوتی فراهم کرده بود
صاحب آن خانه که درآه وحسرت بود،شب
چهارغنچه،درغم یک یاس سینه میدرید
آفت زردی،به گلـــــزارطریقت بود،شب
لاجرم تابوت را لاهوتیــــان برداشتند
جملگی راتابقیع،عزم عزیمت بود،شب
هفت تن،تشییع میکردندیاسی خسته را
باغبان ازهجرگل،غرق مرارت بودشب
جان عالم بوددرتابوت وبیجان خفته بود
بحرعصمت روی دوش کوه غیرت بودشب
نم نمک ازچشم حیدر،اشک ماتم میچکید
یک جهان غم دردل میرولایت بودشب
کس نمیداندچه حالی داشت آن شب مرتضا
فاطمه نه،،مرتضادر رحل رحلت بودشب
"ناعما"کن عرض حاجت درشب هجربتول
ازازل گاه دعا واستجابت بودشب
- پنج شنبه
- 28
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 13:33
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا محمدی (ناعم)
ارسال دیدگاه