درودبرشرفت،باشرافتی بانو
ملیکه ی حرم عزّوشوکتی بانو
چراغ خانه ی حیدرشدی پس اززهرا
چقدرمحتشم وبالیاقتی بانو
عروس بیت ولایت شدی همه دیدند
که اُسوه ی ادب و روح عصمتی بانو
دوبارتاکه علی فاطمه خطابت کرد
بدیدغمزده و غرق محنتی بانو
توخواستی که تورافاطمه صدانکند
عجب علاقه وعشق و ارادتی بانو
چهارهدیه ی شایان به راه دین دادی
نداشتی به لب هرگزشکایتی بانو
معلم ادب و غیرت اباالفضلی
تومادرشرف و اُمّ غیرتی بانو
چه گویم ازشرف و عفت و مواساتت
همین بس است که گویم قیامتی بانو
کریمه ای و زتو ،من مدینه میخواهم
تویی که شُهره ی شهرکرامتی بانو
- جمعه
- 29
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 11:22
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمدرضا محمدی (ناعم)
ارسال دیدگاه